سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کـیـمـیـای سـعـادت

 هوالمحبوب

خدایا!زیستن مشکل شده است ولحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام مینهد ودیر میگذرد که احساس میکنم خفه میشوم هیچ نمیدانم چرا؟؟

اما میدانم کس دیگری به درونم پا گذاشته است و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است.

احساس میکنم دیگر نمی توانم در خود بگنجم ،در خود بیارامم، این جامه بر من تنگی میکند ،این جسم تنگ بی تاب فرارعشق آن سفر بزرگ وجان بخش است.

خدایا کمکم کن!!!


نوشته شده در پنج شنبه 87/6/21ساعت 4:15 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |

مناجات الشاکین

 ملجأ گریزهای من! شنوای آوای من! خدای درد آشنای من! تنها پناهگاه من! خدای من !

گریزان به شکایت آمده ام. از تهاجم نفس لئیم بسیار به بدی امرکننده و در خطایا شتابنده و در

سرکشی آزورزنده و به خشم کیفرآمیز تو دست یازنده.

خدایا!خدایا! این نفس، مرا به لبه پرتگاه ی کشاند و هلاکم می کند. خدایا!

این نفس چه بهانه جو و بلندآرزوست. اگرش شری رسد فریاد و ناله و شکایت می کند و اگرش

خیری، ممانعت. این نفس چه بازیگوش و بیهوده جوست.

 خدایا! از شریان این نفس خون غفلت می جهد و در درختان این باغ سموم خطا می وزد.

 خدایا! این نفس عنان مرا به پرتگاه گناه می کشد و گریز به بوستان توبه ات را زنجیرم بر پای

می نهد.

خدای من! گریزنده به شکایت آمده ام. از دشمنی که پرنده روحم را دانه گمراهی می پاشد و

دام انحراف می گسترد و از شیطانی که پنجه اغوا بر قلبم می فشرد.

خدای من! کرت قلبم را هرزه گیاههای وسوسه پر کرده است و دور آن پرچین هواجس گرفته

است.

خدای من! این نفس دست به دست هوا و هوسم می دهد و دنیا را به همیاری او برایم

آرایشی دلفریبانه می کند و بین من و عبادت تو، من و طاعت تو، من و عشق تو، من و تو دیوار

می کشد.

 ملجأ من! به تو شکایت می کنم از سنگ دلم که سیل وسوسه ها را دوام نمی آورد، می

لغزد، می غلطد و زیر و زبر می شود.

مقصود من ! به تو شکایت می کنم از چشمانی که خوفت را از گریه خشکیده اند و کویر

دیدگانی که آفتاب هیبتت را سوخته اند.

خدایا! چگونه بگویم با کدام زبان شرم آلوده؟ با کدام دل دردآکنده؟ که این چشمها از دیدن آنچه

تو دوست نداری شاد می شوند، پندار می کنند که در زنجیر گناه آزاد می شوند.

خدای من! بی تو درمانده ام، بی نسیم تو راکدم، بی تو هیچ ندارم، بی توان دستهای تو

عاجزم، بی کمند عصمتت مرا کدام نجات است از چاه ظلمت دنیا؟ و بی بلوغ حکمتت مرا کدام

صراط است به جود عالی اعلی؟ بی نفوذ مشیتت کدام کمال است جویبار مرا به سوی رأفت

دریا؟

الهی! خانه بی تاب دلم را دور از سیل فتنه ها بناساز و با مهتاب یاریت از شر ظلمت دشمنانم

رها ساز و مر رسوایی عیوبم را پرده بینداز... ای رافع دلها و هم دلها به سوی تو راجع! ای

هجوم بلا را قلعه احسان تو مانع! و ای رگبار تیر معاصی را چتر اکرام تو رادع! بر من به رأفتت

که همیشه چنین باش. ای اوج رحمت دیگران حضیض لطف تو! ای مهر گسترترین مهربانان!

                                                                           برگرفته از کتاب دست دعا، چشم امید (سید مهدی شجاعی)

خداحافظ ای ماه لطف وعطا                       خداحافظ ای ماه جود سخا

خداحافظ ای ماه صوم وقیام                       خداخافظ ای ماه اشک ودعا

سحرهای تو بوی عطر دعا میدهد               به این جسم خاکی صفا میدهد

گشوده شده در بهای عطا                        بروی همه بندگان خدا

مزین نمود میزبان سفره را                        به چشم پوشی از جرم وعصیان این مهمان

دگر وقت جمع کردن سفره است                امیدی دوباره به بخشایش است

الهی نباشد خداحافظی آخرم                   کنی بار دیگر به این مهمانی دعوتم


نوشته شده در پنج شنبه 86/6/29ساعت 10:0 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |

 

پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده

کرد و گفت :اما من درخت نیستم .

تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم .

 اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .

پرنده گفت : راستی ، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟

انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .

پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد .

چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج

دوست داشتنی .

پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر

زدن از یادشان رفته است .

درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین

نکند فراموشش می شود .پرنده این را گفت و پر زد .

انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ

افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود

 و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .

آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :

یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟

 زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی .

راستی عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را

احساس کرد .

آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست...


نوشته شده در چهارشنبه 86/6/14ساعت 7:0 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |

 

           

همه ما بارها این ضرب المثل را شنیده ایم که

« با یک گل بهار نمی شود»

 اما من یک گل را می شناسم که با خود بهار را خواهد آورد و آن

گل ، گل نرگس است که به خاطر کردار ما در زمستان سرد غربت

اسیر است، به خاطر مایی که معنی انتظار را از یاد برده ایم.

 همه منتظریم اما حتی خود نمی دانیم برای چه ؟

چون مسیر را گم کرده ایم. همه ما در بطن وجودمان منتظریم.

انتظاری که یک ودیعه الهی است و از زمانهای دور در وجود همه

انسانها جای داشته .

اما هر کدام از ما صورت ظاهری انتظارمان را عوض کرده ایم. در

صورتیکه انتظار فقط یک معنی دارد و آن انتظار به فرج است که

خداوند بلند مرتبه در وجود هر انسانی جای داده است. هر انسان

زنده ای منتظر است چون انتظار یعنی امید ،امید به آینده ای

بهتر، هر فقیری منتظر است تا فقرش پایان یابد، هر اسیری منتظر

است تا آزاد گردد ، هر آواره و غریبی منتظر است تا از غربت

نجات یابد و هر غمگینی منتظر فرج و گشایش است. اما

متأسفانه صورت هدف هایمان و سیرت راه های رسیدن را تغییر

داده ایم. کمی تأمل روشن می سازد که ظهور امام زمان فرج

تمام گرفتاریها است. در مدینه فاضله او فقیری نیست، در مدینه

فاضله او اسیری یافت نمی شود .

 در مدینه فاضله او هیچ غریبی از غم غربت نمی نالد ، در مدینه

فاضله او هیچ کس با غم نجوا نمی کند و هیچ منتظری راه را به

خطا نمی پوید.

چرا؟ این سؤال را می خواهم از خودم و از همه کسانی که مانند

من اسیر خواسته های نابه جای شیطان شده اند و مسیر

انتظارشان را تغییر داده اند

بپرسم.چرا؟ چرا به جای خواسته هایی که خیلی هایشان به

صلاحمان نیست و ما را به قهقرای نابودی می کشاند ، برای

ظهور کسی دعا نمی کنیم که خود گفته است:

 « برای فرجم دعا کنید که فرج خود شما در آن است» .

 

چرا برای ظهور کسی دعا نمی کنیم که وقتی بیاید دنیای ناآرام از

ظلم و تباهی را اصلاح می کند.ظلم را ریشه کن می کند و فقیران

را وارثان زمین می نماید. دعای من و تو به تنهایی جواب نمی

دهد . پس بیایید همه با هم برای ظهورش دعا کنیم، دعایی

آنچنان که شایسته است و آنچنان که خود می فرمایند:

«اگر شیعیان ما- که خداوند توفیق طاعتشان دهد- در راه ایفای

پیمانی که بر دوش دارند همدل می شدند ، میمنت ملاقات ما از

ایشان به تأخیر نمی افتاد و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنان

می گشت، دیداری بر مبنای شناختی راستین و صداقتی از آنان

نسبت به ما، علت مخفی شدن ما از آنان چیزی نیست جز آنچه

از کردار آنان به ما می رسد و ما توقع انجام این کارها را از آنان

نداریم.»

(اللهم عجل لولیک الفرج )

میلاد باسعادت یگانه منجی بشریت ،قائم آل محمد(ص)،خاتم امامت

حضرت مهدی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

برهمه منتظران حضرتش تبریک وتهنیت باد


نوشته شده در سه شنبه 86/6/6ساعت 7:0 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |


Design By : Pichak