سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کـیـمـیـای سـعـادت

مناجات الشاکین

 ملجأ گریزهای من! شنوای آوای من! خدای درد آشنای من! تنها پناهگاه من! خدای من !

گریزان به شکایت آمده ام. از تهاجم نفس لئیم بسیار به بدی امرکننده و در خطایا شتابنده و در

سرکشی آزورزنده و به خشم کیفرآمیز تو دست یازنده.

خدایا!خدایا! این نفس، مرا به لبه پرتگاه ی کشاند و هلاکم می کند. خدایا!

این نفس چه بهانه جو و بلندآرزوست. اگرش شری رسد فریاد و ناله و شکایت می کند و اگرش

خیری، ممانعت. این نفس چه بازیگوش و بیهوده جوست.

 خدایا! از شریان این نفس خون غفلت می جهد و در درختان این باغ سموم خطا می وزد.

 خدایا! این نفس عنان مرا به پرتگاه گناه می کشد و گریز به بوستان توبه ات را زنجیرم بر پای

می نهد.

خدای من! گریزنده به شکایت آمده ام. از دشمنی که پرنده روحم را دانه گمراهی می پاشد و

دام انحراف می گسترد و از شیطانی که پنجه اغوا بر قلبم می فشرد.

خدای من! کرت قلبم را هرزه گیاههای وسوسه پر کرده است و دور آن پرچین هواجس گرفته

است.

خدای من! این نفس دست به دست هوا و هوسم می دهد و دنیا را به همیاری او برایم

آرایشی دلفریبانه می کند و بین من و عبادت تو، من و طاعت تو، من و عشق تو، من و تو دیوار

می کشد.

 ملجأ من! به تو شکایت می کنم از سنگ دلم که سیل وسوسه ها را دوام نمی آورد، می

لغزد، می غلطد و زیر و زبر می شود.

مقصود من ! به تو شکایت می کنم از چشمانی که خوفت را از گریه خشکیده اند و کویر

دیدگانی که آفتاب هیبتت را سوخته اند.

خدایا! چگونه بگویم با کدام زبان شرم آلوده؟ با کدام دل دردآکنده؟ که این چشمها از دیدن آنچه

تو دوست نداری شاد می شوند، پندار می کنند که در زنجیر گناه آزاد می شوند.

خدای من! بی تو درمانده ام، بی نسیم تو راکدم، بی تو هیچ ندارم، بی توان دستهای تو

عاجزم، بی کمند عصمتت مرا کدام نجات است از چاه ظلمت دنیا؟ و بی بلوغ حکمتت مرا کدام

صراط است به جود عالی اعلی؟ بی نفوذ مشیتت کدام کمال است جویبار مرا به سوی رأفت

دریا؟

الهی! خانه بی تاب دلم را دور از سیل فتنه ها بناساز و با مهتاب یاریت از شر ظلمت دشمنانم

رها ساز و مر رسوایی عیوبم را پرده بینداز... ای رافع دلها و هم دلها به سوی تو راجع! ای

هجوم بلا را قلعه احسان تو مانع! و ای رگبار تیر معاصی را چتر اکرام تو رادع! بر من به رأفتت

که همیشه چنین باش. ای اوج رحمت دیگران حضیض لطف تو! ای مهر گسترترین مهربانان!

                                                                           برگرفته از کتاب دست دعا، چشم امید (سید مهدی شجاعی)

خداحافظ ای ماه لطف وعطا                       خداحافظ ای ماه جود سخا

خداحافظ ای ماه صوم وقیام                       خداخافظ ای ماه اشک ودعا

سحرهای تو بوی عطر دعا میدهد               به این جسم خاکی صفا میدهد

گشوده شده در بهای عطا                        بروی همه بندگان خدا

مزین نمود میزبان سفره را                        به چشم پوشی از جرم وعصیان این مهمان

دگر وقت جمع کردن سفره است                امیدی دوباره به بخشایش است

الهی نباشد خداحافظی آخرم                   کنی بار دیگر به این مهمانی دعوتم


نوشته شده در پنج شنبه 86/6/29ساعت 10:0 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |


Design By : Pichak