سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کـیـمـیـای سـعـادت

 

محرم ازراه میرسد وهر سال برای ما جلوه ای تازه دارداشکها جاری است،

ضجه ها پرده گوشها را می نوازد وهمه سیاه پوش ومحزون گشته اند.

پرچم سیاه بر درخانه ها وحسینیه ها ومساجد بر افراشته شده اند!چرا؟

پاسی از شب را درتکایا بسر میبریم،وعاظ وخطبا وسخنوران از مردی (که

مروت وآزادگی او نه زبانزد مسلمانان بلکه عامه مردم است)سخن

میگویند.همه ی آزاد مردان جهان او را می ستایند وهمه شیفته گان عالم

در عظمت اومتحیرند.

راستی خدایش چقدر عزیزش میدارد؟ دوست داشتن او را، محبت به او را،

گریه کردن به او را،الگو قرار دادن او را در زندگی.

او کیست؟ چگونه زیست؟چگونه  سخن گفت؟ چگونه جان را دررا معشوق

نثار کرد؟

او فقط رضای خدا راجست وجان خویش واهل بیت خویش واصحاب خویش

را با خداوند معامله نمود.تحمل تشنگی  ورنجهای عاشورا واسارت اهل

بیت او برای رضای رب العالمین بود تا مکتب ودینش زنده بماند تا جامعه

گرفتار در ظلم آزاد گردد.

او خواست مسلمانانی که پیامبر وعلی وفاطمه را فراموش کرده بودند

دوباره برگرداند،او میخواست مردم اسیر وبرده دنیا وخواهشهای نفسانی

خویش نشوند،او یاد وخاطره معاد را زنده گردانید ،او میخواست مکتب

توحیدی لا الله الا الله باقی بماند،او میخواست بیت المال مسلمانان که در

دست جنایتکاران افتاده بود وهمه حیف ومیل  میشد به مسلمین

بازگرداند،او میخواست دوباره قرآن همراه با فهم حقایق تلاوت گردد.

او میخواست به انسانهای جهان بفهماند که دین دار واقعی باشند وزیر

بار ظلم ستمگران زندگی نکنند وتنها بندگی خداوند را شایسته خویش

بدانند.وبه پاداشی که خداوند برای جد بزرگوارش در نظر گرفت توجه

داشته باشندوآن اینکه خداوند فرمود:

به حقیقت دوستی اهل بیت(ع) را برامتش فرض وواجب گردانید.

حسین(ع) همان انسانی است که ییامبر در باره او فرمود:

حسین سید جوانان اهل بهشت وکشتی نجات امت است.

ومحبت حسین(ع)مارا برآن داشت که در عزایش جامه سیاه بپوشیم وبا

قلبی محزون بر سر وسینه بزنیم .

برای همین محرم را آرزو می کردیم وخدا را شاکریم که زنده ایم وتاسوعا

وعاشورای دیگری رادرک میکنیم اینقدر اشک میریزیم که اگر مقدور باشد

بجای اشک خون بگرییم!تا دوستیمان وشیعه بودنمان را ابراز کنیم تا

شاید قابلیت پیدا کنیم که باسیره وخلق وخوی او زندگیمان را رنگ الهی

ببخشیم باشد که چگونه زیستن وچگونه مردن را از او بیاموزیم.

 

درس آزادی بدنیا داد رفتار حسین

بذر همت در جهان افشاند افکار حسین

جان خود را در ره صدق وصفا ازدست داد

زین سبب تا حشر باشد گرم بازار حسین

با قیام خویش براهل جهان معلوم کرد

تابع اهل ستم گشتن بود عار حسین

زندگی ییکار باشد درره اندیشه ها

باشد این گفتار شیرین وگهر بار حسین

مرگ با عزت زعیش در مذلت بهتر است

نغمه ای  می باشد از لعل گهر بار حسین


نوشته شده در شنبه 85/10/30ساعت 7:0 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |

 

  
«الحمد الله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیر المومنین

والائمه  المعصومین علیهم السلام»


از خوشه های شاخسار سر سبز غدیر
                                     

سبدی پر خواهیم کرد،


 پر از نام علی علیه السلام
                                                                                           

    که: ؛ذکر علی عباده؛

 

بوی خوش بهشت از کنار آن آبگیر، یعنی غدیر عرشیان وبهشتیان،

جان ها را می نوازد این چه بوی خوشی است که حتی پس از

عبور صدها سال هنوز فضای جان مشتاقان را می نوازد.

غدیر تکرار اولین است در کلام آخرین، همان کلام نورانی که در

اولین پیام، علی را به برادری و وصایت خواند و در غدیر، اعلام

ولایت و امامت او را فرمود.

 

مهر بی مثال از آفتاب، نورانی تر و گرما بخش تر، صبحگاهان به

اشارت او سر از خواب بر می دارد.

ستارگان آسمان نیز وامدار نیم نگاه اویند و ما هم جرعه نوش جام

ولای آن بزرگ، آن عزیز، آن مهربان تر از پدر، آن جاری

از باران و آن خوب تر از پاکی که:

 شرف، بازوت گیرد تا بخیزد

محبت، آب بر دست تو ریزد

چه گویم مهربانی مادر توست

نگاه راستی در جست و جویت

و ما چه گوییم تو ای مهربان مولای کریم، که پایمردانه بر زبر

کائنات ایستاده ای و زمین و هر آنچه در آنست در مشت تو و

زمان، رشته آویخته از سرانگشت تو. ورود عظیم تاریخ جویباری

که خیزاب امواجش از قوزک پایت در نمی گذرد.

و ما با کدامین زبان و احساس تو را روایت کنیم تو ای که پیامبر در

شانت فرموده است:

"هر کس علی را در قلبش دوست بدارد، خداوند ثواب تمام بندگان

را به او عطا می فرماید."

 

تو را با کدامین زبان بسرائیم که خداوند در قرآنش در آیات مختلف

تو را مدح فرموده است و زیباتر آن که شاعر سرود:

فی شانک قد نزل القرآن و ما دمک الله اکبر.

و اینک وارث غدیر، صاحب دست بیعت علوی، مالک ملک حیدری،

والی سرزمین صفدری، مهر سپهر سروری، حجة بن الحسن

العسکری در کنار غدیر روزگاران ایستاده است و از سر شوق و

افتخار بر دستان مبارکش بوسه می زنیم و بر بیعت با او دل نازنین

صدیقه کبری، فاطمه زهرا علیها السلام را شادمان می سازیم.

خجسته عید سعید غدیر خم، عید امامت و ولایت، بر دل دادگان

آستان هدایت و شیعیان رهرو سعادت مبارک و تهنیت باد



نوشته شده در یکشنبه 85/10/17ساعت 2:3 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |

  

باز این اشک است که از جاده‏هاى دل مى‏گذرد و در کویر نیاز ساکن مى‏شود . دوباره کبوترهاى محرم

خیال، با خاک عرفات، تیمم مى‏کنند . نمى‏دانم! اما هر چه هست من زائر کوى حسینم . مى‏خواهم با

زمزمه‏هاى حسینى در صحراى عرفات، محرم درگاه خدا شوم، زیر باران عرفه ...

احسان دیرینه تو را قرن‏ها و سال‏هاست مردمان شناخته‏اند . تو همانی که کاروان را براى نجات یوسف

فرود آوردی تا از چاه به جاه رسانى‏اش و از بندگى به سلطنت . چشم سپید یعقوب را به دیدار یوسف

روشن کردى! اى یاور ایوب که بلا و رنج و سختى را از او دور کردى! اى آن که دستان ابراهیم را از ذبح

اسماعیل نگاه داشتى، تا وعده‏ات تحقق یابد!

 اى اجابت کننده دعاى زکریا! اى آفریننده یحیى! اى حامى

یونس! که او را از شکم ماهی نجات دادی.  تو را مى‏شناسم .

اى آن که به امر خود، دریا را براى بنى‏اسرائیل شکافتى و فرعون و لشکرش را در گرداب قهر خویش غرق

نمودی! تو را مى‏شناسم .

این را نیز مى‏دانم که اگر بنده‏اى نافرمانى کند، عزلش نمى‏کنى . مگر نبودند ساحران که سال‏ها غیر تو را

پرستیدند و فرستادگان تو را تکذیب کردند، اما تو با آیه لطیف هدایت، از هر چه جهالت رهایشان کردى و به

سمت نور رهنمایشان شدى،

آى اى خدا اى بدیع بى همتا، اى پاینده بى‏مثال، اى عالمى که به هر کس به قدر گنجایشش، بخشیدى .

من اکنون زیر باران عرفه، زمزمه‏هاى حسین (علیه السلام) این بنده عاشق تو را زمزمه مى‏کنم . او که تو

را با واژه‏هاى آسمانى اشک مى‏خواند و با تمام بزرگیش چه خاشعانه با تو سخن مى‏گوید . این همان آغاز

کربلایى ‏شدن است ...

 

مهربانا! خطاهایم بزرگ شد و رسوایم نکردى . گناهانم را دیدى و پوشاندى .

اى لطیف! خرد بودم و ضعیف، روزى‏ام دادى و نگاهم داشتى . بزرگ شدم! هنوز نمى‏توانم نعمات تو را

شماره کنم . اى که بى‏منت عطا مى‏کنى؛ آن ‏گونه که من در آیینه دلم لطف و احسان تو را مى‏بینم

 و تو در آیینه کردار من جرم و عصیان را . با این‏ همه گنهکارى راهنمایم شدى به سوى ایمان . هر چند هنوز

در شکر این همه احسان ناتوان بودم، بیمار شدم، خواندمت؛ درمان کردى . عریان بودم، پوشاندى‏ام .

گرسنه بودم، سیرم کردى . تشنه بودم، از تو سیراب شدم . ذلیل بودم، عزیزم کردى . غریب بودم، آشنایم

نمودی.

مسکین بودم، توانگرم ساختى . و خود کریمانه، احسان آغاز نمودى . پس به راستى که حمد و سپاس

براى توست! اى خداى بى‏همتا! لب‏هایم اکنون با طراوت دعا ترنم گرفته‏اند . چشمانم در بارش توبه، امان از

دست داده‏اند .

دل بى‏قرار عرفات حسین (علیه السلام) شده است! یا قدیم الاحسان ما را بیامرز و دعاهایمان را

مستجاب گردان که جز تو کسی را نداریم و چشم امیدمان به درگاه تو که کریم و رحیم هستی؛ می

باشد...

 


نوشته شده در جمعه 85/10/8ساعت 12:30 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |


هوالباقی

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده  است.

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود.

پریشان شد و آشفته و عصبانی.

نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.

داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد.

آسمان و زمین را به هم ریخت،

خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد.

به پر و پای فرشته و انسان پیچید،خدا سکوت کرد.

کفر گفت و سجاده دور انداخت،

خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد،

خدا سکوتش را شکست و گفت :عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت.

 تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی.

تنها یک روز دیگر باقیست.

 بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.

لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز...

با یک روز چه کار می توان کرد...

خدا گفت:آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ،

گویی که هزارسال زیسته است

و آنکه امروزش را درنمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید.

 و آن گاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید.

 اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود،

 می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد...

بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد،

بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم.

آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و

زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود،

 می تواند بال بزند،

می تواند پا روی خورشید بگذارد.

می توانداو در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی

را به دست نیاورد اما...

اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید.

 کفش دوزکی را تماشا کرد.

سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش

سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد،

 لذت برد و سرشار شد و بخشید،

عاشق شد و عبور کرد و تمام

شداو همان یک روز زندگی کرد...

اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند، امروز او درگذشت،

کسی که هزار سال زیسته بود...


نوشته شده در یکشنبه 85/10/3ساعت 12:38 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |


Design By : Pichak