سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کـیـمـیـای سـعـادت

هوالمحبوب

مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود.
ابلیس را دید که با انواع طناب ها به دوش درگذر است.
کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس ، این طناب ها برای چیست؟
جواب داد: برای اسارت آدمیزاد.
طناب های نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان ،
طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند.
سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت و گفت:
اینها را هم انسان های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.
مرد گفت طناب من کدام است ؟
ابلیس گفت : اگر کمکم کنی که این ریسمان های پاره را گره زنم،
خطای تو را به حساب دیگران می گذارم . . .
مرد قبول کرد .
ابلیس خنده کنان گفت : عجب ، با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت.....

الهی ما را از وسوسه ابلیس در پناه خود نگاه دار...امین


نوشته شده در چهارشنبه 87/3/22ساعت 11:3 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |

 

 ای جرا ت وجسارت شمشیر مرتضی،  ای بانوی آسمانیم فاطمه جان سلام!
دلتنگیهایم را برای تو میگویم و میدانم که میدانی  سالهاست قطره قطره اشک شوق شده ایم در شمع شهادت شما، بانوی مهربانم !شما   در باره ای از نور نشسته اید وما در خاک بدنبال دل خویش میگردیم.
یاریم کن ای بانو تا دمی از غمنامه شما را برای این جماعت باز گویم من از نسل مردانی هستم که با پیشانی بند نام زیبای شما مسافر مهتاب شدند.
یاریم کن نازنین! ای که نام قشنگت راز ورمز عملیات بدر وفتح المبین بود، دیباچه غمناک من حکایت از هجرانهای علی است که به مردی از بنی اسد گفته بود  فاطمه آنقدر از چاه خانمان آب میکشید که بند مشک روی سینهاش جا انداخته بود  آنقدر خانه را میرفت که خاکستر بر دامنش مینشست وآنقدر با این آسیا دستاس میکرد که  جای تاول روی دستان دختر مهربان رسول خدامی نشست.
فرو ریزی ای آسمان ،فرو ریز! چرا نخروشیدی آنزمان که با چشم خود دیدی 

 فاطمه !کسی که انگشت شق القمر در سبزه رار زلفش میخلید .

فاطمه! که از گلبوته های وحی جبرئیل وعلی ومصطفی تسبیح ترانه های توحیدی بر میچید

فاطمه! که پیامبر قاصدکهای  آیات وحی را می چید وبر دامنش میریخت ، اینگونه مرموز ومبهم مزار از میان ما کوچ کند.

خدایا شکستند وسوختند درخت قامت فاطمه را، اما من از بغضهای بی کسی فاطمه نمیگویم هر چند همه کهکشانها مظلومیت او را فریاد میزنند من از فصاحت وبلاغت فاطمه میگویم..
نگاهش کنید از زیارت مزار پدربا دلی خون می آید.چون  قدم به زمین میگذارد هیمنه وهیبت قدمهای  پدرش محمد(ص) در خاطر متبادر  میشود .

چون به مسجد میرسد میان مردم وفاطمه چادری میگذارند.

به چه میاندیشد بانو؟! به خاک خنجر خیز خیانت؟! به سرزمینی که شناسنامه بی وفائیش چند  سال بعد بر فرق شکافته علی خواهد رسید.

ناگهان زنی در میان جمعیت فریاد میزند که:

آی مردم! آیا این دختر آل الله است بی یاور؟آیا این کشتی نجات خلق است بی لنگر وبی رهبر؟
های های هق هق،غریو غوغا وسرشک اشک همه جا را  پر میکند

ناگهان خشم فاطمه همچو شمشیر ذوالفقار علی برسرشان صاعقه میزند

خاموش خاموش! ای جماعت لاف زن پیمان گسل،آیا بر کشته خویشتان گریه رواست وبر کشته خویشتان اینگونه سیل اشک هویداست؟

هلا هلا! که گریهاتان نیارامد وناله تان فروننشیند...

جماعت برهوت بهت شدند و قفل نفس بر سینه ها سنگینی میکرد دگر بار ابر پیچیده کلام فاطمه بر کویر تیرگی ها میپیچد:

منم فاطمه دختر آن پیامبری که قبل از اینکه بیافرید به رسالت برگزید وهمسر حیدر که به دلهای زنانه و مرده تان جرات وجسارت بخشید..به مسجد برای کدام عبادت آمدید؟قبله گاه شما بوسه گاه رسول خداست؟

من فاطمه دختر رسول خدا اینک محنت کشیده در برابرتان ایستاده وشیرازه  دین حق علی  اینک در خلوت خانه نشینی زیارت آیه های نور میکند . من نیامدم تا حق غصب شده ام از شما بگیرم، آمده ام کبوترچاهی های سینه علی را نشانتان دهم.

شیرازه حکومت از هم می پاشد پای چوبین استدلالیان در آتش بینات فاطمه میسوزد چون کلام از دایره منطق بیرون افتاد حق فاطمه را با غلاف شمشیر  بالا میکشند.

من نمیگویم آنروز از گردنبند حرمتی که از علی وفاطمه پاره شد چه مرواریدی از سفارش رسول خدا زیر پا لگد مال شد.
من نمیگویم در احتجاج طبرسی خواندم که گفت روزی که علی را به مسجد می کشاندند آنقدر مظلوم بود که  یک یهودی با دیدنش مسلمان شد.
فقط میگویم:

ای زائر مدینه! به مدینه میروی کوچه بنی هاشم دیگر نیست امااگر گوش بسپاری در ودیوارش برایت یک رباعی میخواند:


دانی که چرا سرشک اشک محبوس علی است؟
یا آه چرا به سینه مانوس علی است؟
یک مرد نبود ست بگوید  نامرد!
این زن که تو میزنیش ناموس علی است.
 

یا من اسمه دواء وذکره شفاء

  بانوی آسمانیم!یکی از عاشقان ودلسوختگان شما اینک در بستر بیماری است  دکترها ازو قطع امید کردند  ولی ما امیدمان به لطف وعنایات شماست .میدانم که خوب میشناسیدش سالهاست که صدای زیبایش مجالس عزاداریتان را گرم میکرد واشک ماتم را به چشم دوستدارانتان مینشاند  حالا  اوارام و بیصدا روی تخت بیمارستان خوابیده است ،اینک بیشتر از هر زمان دیگر به لطف وعنایت شما نیاز داریم پس ای بانوی مهربان ما را در انتظار مگذار ولطف خود را شامل همه بیماران کن وهمه بیماران را  سلامتی کامل عنایت فرما

امین

    


نوشته شده در سه شنبه 87/2/31ساعت 8:13 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |

 خدایا! عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.

خدایا! به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن.

خدایا! رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.

خدایا! مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.

خدایا! جهل امیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.

خدایا! شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.

خدایا! درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر واختلاف در رابطه با هم میامیز. ان چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم را باز شناسم.

خدایا! خودخواهی را چندان درمن بکش یا درمن برکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم واز ان در رنج نباشم.

خدایا! مرا در ایمان آ« اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلقآ« باشم.

خدایا! به من آ« تقوای ستیزآ» بیاموز تا درانبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.

خدایا! مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن.

لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز.

قسمتی از نیایش دکترعلی شریعتی

 


نوشته شده در جمعه 87/2/20ساعت 2:58 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |

 

بنده ی من نماز شب بخوان که یازده رکعت است...

 خدایا! خستـه ام، نمـیتوانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم!
  بنده ی من! قبل از خواب این سه رکعت را بخوان...
 خدایا! سه رکعت زیاد است!

 بنده ی من! قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو
 خدایا! من در رختخواب هستم و اگر بلند شوم، خواب از سرم میپرد!
 بنده ی من! همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله...
 خدایا! هوا سرد است و نمـیتوانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم!

 بنده ی من! در دلت بگو یا الله، ما نماز شب برایت حساب میکنیم بنده اعتنایی نمیکند و مـیخوابد.....
ملائکه ی من! ببینید من این قدر ساده گرفته ام، اما بنده ی من
خوابیده است.

چیزی به اذان صبح نمانده است، او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است،امشب با من حرف نزده است...
 خداوندا! دو بار او را بیدار کردیم، اما باز هم خوابید...

ملائکه ی من! در گوشش بگویید پروردگارت، منتظر توست...
پروردگارا! باز هم بیدار نمـیشود!
اذان صبح را مـیگویند، هنگام طلوع آفتاب است...
 ای بنده! بیدار شو، نماز صبحت قضا مـیشود...

خورشید از مشرق سر برمـی آورد. خداوند رویش را برمـیگرداند.

ملائکه ی من! آیا حق ندارم که با این بنده قهر کنم؟

وای نه ... !خدای مهربونم..... با من  قهری.....؟؟!

ولی باز هم خدا من رو می بخشد و باز هم ... !
خدایا با من قهری ...!!!


نوشته شده در دوشنبه 87/2/16ساعت 7:26 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |

 

میخواستم مطلبی را در مورد روز معلم بنویسم متنش را هم آماده کردم ولی دیدم هیچ متن ادبی نمیتونه در خور مقام والای معلم باشه بنابرین ترجیح دادم که سراغ قرآن وروایات برم چون تنها در آنجا حق مطلب ادا میشد بهتر دیدم گزیده ای  از این روایات وایات را را اینجا بیارم تا مورد استفاده دوستان قرا بگیرد.

حضرت علی (ع) میفرماید:

«اگر کسی به فرزندان من کلمه ای بیاموزد اگر دهانش را پر از در وگوهر کنم هم، نمیتوانم حق او را ادا کنم»

امام سجاد (ع) در رساله حقوق میفرماید:

«یکی از کسانی که حق بر گردن انسان دارد معلم است در حقیقت معلم پدر علمی آدمی است»

تعلیم و تعلم از شئون الهی است و خداوند، این موهبت را به پیامبران و اولیای پاک خویش ارزانی کرده است تا مسیر هدایت را به بشر بیاموزند و چنین شد که تعلیم و تعلم به صورت سنت حسنه آفرینش درآمد.

انسان نیز با پذیرش این مسئولیت، نام خویش را در این گروه و در قالب واژه مقدس «معلم» ثبت کرده است. معلم، ایمان را بر لوح جان و ضمیرهای پاک حک می کند و ندای فطرت را به گوش همه می رساند. همچنین سیاهی جهل را از دل ها می زداید و زلال دانایی را در روان بشر جاری می سازد.
معلمی شغل و حرفه نیست، بلکه ذوق و هنر توانمندی است معلمی در قرآن به عنوان جلوه ای از قدرت لایزال الهی نخست ویژه ذات مقدس خداوند تبارک و تعالی است. در نخستین آیات قرآن که بر قلب مبارک پیغمبر اکرم (ص) نازل شد، به این هنر خداوند اشاره شده است:

وخداوند در سوره علق ایات 5-1 میفرماید:

«بخوان به نام پروردگارت که جهانیان را آفرید. انسان را از خون بسته سرشت بخوان ! و پروردگارت کریمترین است همان که آموخت با قلم، آموخت به انسان آنچه را که نمی دانست.»

در این آیات خداوند، خود را «معلم» می خواند و جالب این که معلم بودن خود را بعد از آفرینش پیچیده ترین و بهترین شاهکار خلقت، یعنی انسان آورده است.
مقام معلم بودن خدا، بعد از آفرینش قرارداد. نوعی انسانی را که هیچ نمی دانست، به وسیله قلم آموزش داد که این از اوج خلاقیت و هنر شگفت خداوند در امر آفرینش حکایت دارد.از این رو، می توان گفت که هنر شگفت معلمی از آن خداوند عالم است.
در جای دیگردر « سوره نحل آیه 78 »میفرماید:

«وخداوندشما رااز شکمهای مادرانتان  بیرون آورد در حالیکه چیزی نمیدانستید وبه شما چشم وگوش وقلب بهتدریج اعطا کرد تا مگر دانا شوید وشکر این همه نعمت رابجای آورید.»

یعنی انسان  در بدو تولد همانند نوار خامی است که هر چه رامیتوان در آن ثبت وضبط کردواین هنر معلمی است که بتواند از این زمین آماده کاشت  چگونه استفاده کند چه بکارد تا در اینده امید به برداشت خوب داشته باشد.
معلم باید نیروی فکری متعلم را پرورش دهد و او را به سوی استقلال رهنمون شود. باید قوه ابتکار او را زنده کند؛ یعنی در واقع، کار معلم آتش گیره دادن است. فرق است میان تنوری که شما بخواهید آتش از بیرون بیاورید و در آن بریزید تا آن را داغ کنید و تنوری که در آن هیزم و چوب جمع است و شما فقط آتش گیره از خارج می آورید و آن قدر زیر این چوب ها و هیزم ها قرار می دهید که اینها کم کم مشتعل شود.

می توان در سایه آموختن                      گنج عشق  جاودان اندوختن
اول از استاد، یاد آموختیم                       پس، سویدای سواد  آموختیم
از پدر گر قالب تن یافتیم                       از معلم جان روشن   یافتیم
ای معلم چون کنم توصیف تو                 چون خدا مشکل توان تعریف تو
ای تو کشتی نجات روح ما                      ای به طوفان جهالت نوح  ما


نوشته شده در سه شنبه 87/2/10ساعت 4:53 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |

هوالمحبوب

 

چقدر خوبه همه روزها مثل روزه تولد ادم زیبا باشه وزیباتر از اون وقتیه که همه دوستای ادم بیادش باشن وروز تولدشو بهش تبریک بگن...

دیروز روز تولدم بودم چقدر زیبا بود...   دوستای با معرفت هر کدومشون با تلفن و اس ام اس منو شرمنده کردن و هر کدوم به نحوی تولدمو تبریک گفتن از همشون صمیمانه تشکر میکنم...

راستش تو این همه پیام تبریک چند تایی بودن که  خاص بودن یکی از دوستان قدیم را  که اصلا فکر نمیکردم  این روزو یادشون باشه برام اس ام اس زد وتبریک گفت خیلی خوشحال شدم از اینکه هنوز در خاطرهشون هستم ....از همینجا از ایشون تشکر میکنم

ودیگری پیام تبریک یکی از دوستای دبیرستانیم بود که برام جالب بود که هنوز منو یادش هست  با اینکه من خیلی بی معرفت بودم چون هیچوقت براش  پیام تبریک نفرستاده بودم از همینجا ازش عذر میخوام و میگم خیلی دوستت دارم قول میدم از امسال دیگه هیچوقت روز تولدتو یادم نره...

اما  بهترین هدیه ای تولد که گرفتم یه چیزی بود که خیلی برام عزیز بود البته بگم هیچ وقت هدیه تولد برام ارزش مادی نداشت همین که دوستام یادم میکردن برام کافی بود ( یک شاخه گل اونم از نوع رز سفیدش) برام بهترین هدیه بود..

 

ولی اینبار قضیه فرق میکرد یه هدیه که با هدیه های دیگر فرق داشت (مزه اونم هم به سورپریز بودنش بود) اونم از دست بهترین وعزیزترین فرد زندگیم...

 یه کیک   کوچک که خیلی زیبا تزیین شده بود (البته ناگفته نمانده شمعهای روی کیک فراموش شده بود )منم از خدا خواسته از شمعهای که خونه داشتیم اونم 9 تا بود استفاده کردم تا هم کیکم شمع داشته باشه هم اینکه ....

بقول خواهرم برام جشن عبادت گرفته بودن نه چشن تولد...

هر کدوم از اعضای خانواده زحمت کشیده بودن وهدیه ای بهم دادن از اینکه اینقدر دوستم داشتن خوشحال بودم

ولی کادوی  بهترینم، یه چیز دیگه بود که اشکمو در اورد  یک فیش حج  که تاریخ اعزام در آن مشخص شده بود نمیدونستم باید بخندم یا گریه کنم ....

خدایا باورم نمیشه یعنی من لیاقت زیارت کوی دوست را پیدا کرده باشم .... خدای من! کمکم کن تا ان چیزی باشم که تو میخواهی ..برام دعا کنید تا بتونم لایق  گفتن لبیک باشم...

خلاصه دیروز یکی از بهترین روزهای عمرم بود واین سال تولد یکی از خاطره انگیزترین تولدهای عمرم بود..

 

 


نوشته شده در دوشنبه 87/2/2ساعت 1:11 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |

سالهاست از آن دوران جنگ می گذرد و هر روز از شهدا دورتر ودورترمی شویم .

البته گه گاهی چنین یادی می شود واحتمالا قطره ای هم اشک ریخته می شود ،

اما در واقع هنوز نمی دانیم آنها امید به چه کسانی داشتند و

بخاطر کدام اندیشه و هدف رفتند ...

آیا به همین زودی باید پلاکهای غبار گرفته ،

مفقودالجسدهایمان از گردن غیرت فرو افتد ؟؟؟

راه باز است ، معبر ها همه پاک شده اند ،لابلای سیم خاردارها
پلاک ها چشمک می زنند و شهدا هنوز ایستاده اند
و با سر انگشت وفا ، نقطه رهایی را نشان می دهند .
خط هنوز شکسته نشده است ،
کوله پشتی بسیجی ها لب خاکریز نشسته است .
فرمانده فریاد می زند :سنگر بکن ای برادر ، امروز هم جنگ است
امروز اما قلمها ، سرنیزه های تفنگ است
امروز میدان معنا ، خود عرصهء کارزار است
هر وا‍‍‍‍‍‍‍‍‍ژه ای یک گلوله ، هر جمله یک تفنگ است
قلم هایی به عدد اراده ها باید دست به کار شد .

اینجا مجنون است ، جزیره عاشقان .
صدای فرمانده از لابه لای نیزارها تا اعماق تاریخ می رسد :
« اگر ماندید ، بنویسید ، حقانیت و مظلومیت این بچه ها را »

دستی که ورق میزند این خاطره ها را

باید بنویسد غم جان کندن ما را

ماندیم و شما بال گشودید از این شهر   

رفتید به جایی که ببینید خدا را 
رفتید که به سر منزل مقصود رسیدید     

دیگر پس از ان روز ندیدیم شما را
 تقدیر همین بود که بمانیم و بپوسیم  

 آلوده کنیم از نفس خویش هوا را
 انصاف همین نیست که از آن همه خوبی    

بر کوچه بگیریم فقط نام شما را
دیشب کسی از عرش فرود امد و دیدید    

به گردنش اویخت پلاک شهدا را
دستی که ورق می زند این خاطره ها را    

باید بنویسد غم جان کندن مارا

بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم       

باشد که نبا شیم و بدانند که بودیم 
بیادشهید سید رضا مزینانی روحشان شاد... خوشا به حالشان

 


نوشته شده در دوشنبه 87/1/26ساعت 6:26 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak