سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کـیـمـیـای سـعـادت

 

 
باز این اشک است که از جاده‏هاى دل مى‏گذرد و در کویر نیاز ساکن مى‏شود .

دوباره کبوترهاى محرم خیال، با خاک عرفات، تیمم مى‏کنند .

نمى‏دانم! اما هر چه هست من زائر کوى حسینم .

مى‏خواهم با زمزمه‏هاى حسینى در صحراى عرفات، محرم درگاه خدا شوم.

 روز نهم، به عرفات برو و درآنجا توقف کن.

وقوف! آری وقوف، رکود و درجا زدن درآنجا نیست، بلکه تحرک و نشاط است .

وقوف درعرفات به منزله شناخت وعرفان است به معارف الهی.

عرفات سرزمین اشک و دعاست . آنجا، مکانی است که خداوند به دلیل اشکها و دعاهای

زائران به فرشتگان مباهات می کند. سرزمینی که گناهان در آن بخشیده می شوند.

عرفات سرزمینی است که به عرصات قیامت ماند که خلایق همه جمع اند وهر کس به دعا

مشغول است و در انتظار رد و قبول، بیرون دروازه اند . باید بیابند تابه حرم" مشعر" راه

یابند، تا نیابند به حرم راهشان نیست. آنگاه که پاک شوند، وارد حرم می شوند. خانه خدا

پاک است ومیهمان پاک می پذیرد.

عرفات سرزمینی است که بهترین مردان خدا در آن درنگ نموده ،

 اشکها ریخته و نیایش ها کرده اند.

عرفات با اشکهای مقدس سید الشهداء در روزعرفه به هنگام خواندن دعای عرفه متبرک تر

شده است .

حسین جان ! در این دشت چه خواندی که هنوز دشت، از نام تو عرفان دارد . شب از یاد

توعطرآگین است. آسمان رنگ خدایی دارد . سنگهای جبل الرحمه همه نالانند.

این سرزمین، سرزمین شهادت، معرفت و عرفان است.

می داند چه کسی بر روی آن گام می نهد. چرا آمده؟ چگونه بر می گردد؟

ای حسین، ای مرد عرفان، در دعای عرفه چه گفتی که حاجیان همه گریانند؟

صحرای عرفات، کلاس شناخت و خود سازی امام حسین علیه السلام است.

روزعرفه همراه شاگردان وفادارش در این پایگاه مقدس، درنگی بس شگرف کردند و روی

به دامن کوه رحمت نهادند و درسمت چپ کوه در برابر کعبه، کلاس صحرایی تشکیل دادند

که موضوع آن شناخت و سازندگی بود.

در آن روز، دستهای مبارک را رو به معبود بلند نمود و راز و نیاز کرد و سراسر دعا بود و

اشک عاشقانه گفت:

ای مولای من، تویی که نعمت دادی، تویی که احسان کردی، تویی که به نیکی رفتار

نمودی، تویی که کرامت فرمودی، تویی که فضیلت بخشیدی، تویی که فضل خود را به

اتمام رسانیدی، تویی که روزی عطا فرمودی، تویی که کرم کردی، تویی که توانمندم

ساختی، تویی که سرمایه ام دادی، تویی که پناه دادی، تویی که کفایت کردی، تویی که

هدایت کردی، تویی که از گناه بازداشتی، تویی که گناهان را پوشانیدی، تویی که گناهان را

بخشیدی، تویی که عذر پذیرفتی، تویی که مکنت و جاه بخشیدی، تویی که عزت دادی،

تویی که پشتیبان بودی، تویی که اکرام کردی، بلند مرتبه ای پروردگارمن، ستایش جاودانه

از آن توست و سپاس پیوسته تو را سزاست.

اما من، ای خدایم، به خطاهایم معترفم، پس بر من ببخشای! منم که گناه کردم، منم که

خطا نمودم، منم که نادانی کردم، منم که به سوی گناه شتافتم، منم که وفا ننمودم، منم

که پیمان شکستم، منم که به جرم خود اقرار کردم. بارالها! من بدان نعمات که مرا داده ای

اذعان دارم، به گناهانم اعتراف کرده و از آنها باز می گردم، تو نیز مرا بیامرز.

  پروردگارا، مرا از زیر بار ذلت نفس رهایی ده و پیش از آن که زمان مرگم برسد ، از آلودگی

شک وشرک پاکم کن. از تو یاری می جویم، یاریم کن، بر تو توکل می نمایم، مرا به حال

خود وامگذار. تو را می خوانم، مرا نومید مساز، مشتاق فضل توام، محرومم مکن. خویشتن

را به وجود پاکت منتسب می نمایم، دورم مگردان . مقیم درگاه توام، از خود نرانم.

 

 

عاشقان عید تان مبارک


نوشته شده در سه شنبه 86/9/27ساعت 12:0 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |

 

السلام علیک یا غریب الغربا ، السلام علیک یا شمس الشموس

هربار که آمدم حرمت و به ستونهای محکم عاشقانه ات تکیه

زدم ، نگاه پرخواهشم را ملتمسانه و غمگنانه به شبکه های

ضریح مهربانیت دوختم ، مروارید اشک اشتیاق را برگونه های

بی تاب و بیقرارم جاری ساختم و کبوتر راه گم کرده دلم را

بدنبال کبوتران ره یافته بارگاهت روانه کردم 

خواستم سند دلم را بنامت بزنم اما ....

هربار که بغض سنگین نیاز، تارهای حنجره ام را مرتعش

ساخت ، زمزمه های دلدادگی سرداده نوای یا رضا را

ساز کرد ، هر بار که ضرب عشق بر ضربان دل و قلبم

زد و چشمانم به باران دلتنگی نشست و

خواستم خانه دلم فقط و فقط از آن تو باشد اما...

هربار که دلتنگ شدم ، ابرغم مهمان چشمانم شد و

بارش را آغاز نمود ،در غریبستان دلم هوای تو را کردم .

پنجره دل تاریکم را به سمت قبه و بارگاه ملکوتی و

روح افزایت ، به سمت نورانیت تو که غریب آشنایی

گشودم ، روشنایی حرمت و نسیم دل آویز و آرام بخش

محبتت روحم را نوازش داد ، فضای آلوده درونم را با

هوای معنوی و دل انگیزت پاک کردم ، خواستم آلوده اش

نسازم اما دنیا نگذاشت اما...

می خواهم خویش را به پنجره پولاد مهربانی و مروتت

بیاویزم و بند دل شکسته ام را گره بزنم به صداقت و

بزرگی و شرافتت و عقیق سرخ نیایش را تقدیمت کنم .

آهوی سرگشته کوچه های غربت و دلدادگی ام  اما....

آیا ضمانت دلم را ..........می پذیری ؟؟

 آیا قفل قلبم را با کلید شفاعت و مهربانیت می گشایی ؟؟

آیا رخصت می دهی در حالی که دل به تو سپردم

 گره محبتم به تو را پاره کنم و دوباره

پیوند بزنم ، شاید به تو نزدیکتر شوم ..

آیا می خوانی و می پذیری ام ؟؟

مولای من !

اینک با دلی شکسته وقلبی پر از امیدبسوی تو می آیم

آیا پناهم میدهی؟؟؟


 

 


نوشته شده در دوشنبه 86/9/12ساعت 8:8 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |


Design By : Pichak