سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کـیـمـیـای سـعـادت

یا مقلب القلوب والابصار

یا مدبر الیل والنهار

یا محول الحول والاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

بهار آواى آسمانى طراوت است که به دل شور شکفتن و به دیده‏ شوق باریدن، مى‏بخشد.

جان را سرسبز مى‏کند و لب را شکوفه باران.

بهار روح مسیحایى زندگى است و آب زلال حیات و شراب ناب بهشتى‏ که آدمى را زنده و سرمست مى‏سازد.

بهار به وسعت دلهاى مهربان، به زلالى رودهاى خروشان و شادابى ‏شکوفه‏هاى خندان است.

بهار، در واژه واژه قرآن است، در طراوت نسیم تلاوت و در شورانگیزترین لحظه‏هاى ناب استجابت است.

بهار را مى‏شود در دیده‏هاى بارانى مولا على(ع) و در هدیه تبسم ‏زهرا(س)، یافت.

صداى بهار از نغمه «الهى رضا برضاک‏» حسین(ع) به گوش مى‏رسد.

اهل ‏بیت پیامبر(ص)، بهارند؛ با همه طراوت و رحمت و زیبایى.

مى‏شود بهار را در یک صبح جمعه با آواى ندبه، به انتظار نشست.

بهار در دیدگان منتظر رزمنده‏اى بود که به شوق شهادت و به عشق ‏رسیدن، از خاک تا خدا پرید.

بهار را مى‏توان در مناجات سحرگاهى آن جانباز، یافت که نیمى‏ از وجودش تا خدا، پرواز کرده و نیمى دیگر پاسدارى ما را از خون ‏بهار آفرینان به نظاره نشسته است.

بهار واقعى نشاط  معنوى و غیرت دینى به همراه دارد و اهل بهاراهل دل‏اند و هر روز اهل دل «نوروز» است.

اهل دل هر سحرگاه بهارى، همان بهارى که هر نیمه شب مى‏آید، هنگام تحویل سال هفت ‏سین مى‏گسترند و آن را به: «سجده‏»، «سلام‏»، «سلامت‏»، «سعى‏»، «سداد»، «سرور»، «سربلندى‏» مى‏آرایند.

*هفت سین زندگیتان همیشه سرسبز و آرزوی سالی سرشار از موفقیت وشادکامی برای همه دوستان*


نوشته شده در دوشنبه 86/12/27ساعت 11:31 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |

 

برای نیل به کمال و سعادت راهی جز تمسک به آیات الهی و سیره و سنت اهل بیت علیهم السلام نداریم. بنا بر آیه قرآن باید به ریسمان الهی چنگ زده و مطیع او باشیم، وقتی در این راه قدم نهادیم؛ آنگاه است که رو به سوی خلیفة اللهی نهاده و شایستگی جانشینی خدا بر روی زمین را کسب خواهیم کرد. امید که خدای مهربان به ما  توفیق بندگی کردن را اعطا نماید.

 حال گوش جان می سپاریم به اندرزهای رسول گرامی اسلام، هم او که نجات بخش انسانها می باشد. 

1- هرکس خبر آمدن ماه ربیع بدهد  خبر بهشت به او میدهم.

2- دل انسانى همچو پرى است که در بیابان به شاخه درختى آویزان باشد، از وزش بادها دائم در انقلاب است و زیر و رو مى‏شود.

3- پروردگار همه یکى است و پدر همه یکى. همه فرزند آدمید و آدم از خاک است. گرامى‏ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.

4- بدترین مردم کسى است که گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد، و باز از او بدتر کسى است که مردم از گزند او در امان و به نیکى او امیدوار نباشند.

5- چون تو را ستایش کنند، بگو اى خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمى‏دانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه مى‏گویند قرار مده.

6- مثل مؤمنین در دوستى و علقه به یکدیگر مثل پیکرى است که چون عضوى از آن به درد بیاید، باقى اعضا به تب و بى خوابى دچار مى‏شوند.

7- هر کس چهل روز به خاطر خدا زندگى کند، چشمه حکمت از دلش به زبان جارى خواهد شد.

8- هر صاحب خردى از امت مرا چهار چیز ضرورى است: گوش دادن به علم، به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل کردن.

9- رشته عمل، از مرگ بریده مى‏شود مگر به سه وسیله: خیراتى که مستمر باشد، علمى که همواره منفعت برساند، فرزند صالحى که براى والدین دعاى خیر کند.

10- پرستش کنندگان خدا سه گروهند: یکى آنان که از ترس عبادت مى‏کنند و این عبادت بردگان است، دیگر آنان که به طمع پاداش عبادت مى‏کنند و این عبادت مزدوران است، گروه سوم آنان که به خاطر عشق و محبت عبادت مى‏کنند و این عبادت آزادگان است.

11-عبادت هفت گونه است که از همه والاتر طلب روزى حلال است. نیز نشانه خشنودى خدا از مردمى، ارزانى قیمتها و عدالت حکومت آنهاست.

12-دو گروه از امت من هستند که اگر صلاح یابند، امت من صلاح مى‏یابد و اگر فاسد شوند، امت من فاسد مى‏شود:علما  وحکام.

13- شرافت مؤمن در شب زنده‏ دارى و عزت او در بى‏نیازى از دیگران است.

14- اگر خدا خیر بنده‏اى را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار مى‏دهد.

 


نوشته شده در دوشنبه 86/12/20ساعت 11:8 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |

یونس بن عبدالرحمن از امام رضا(ع) روایت کرده که آن حضرت به دعا برای صاحب الزمان(ع) امر می فرمود و یکی از دعاهای ایشان برای حضرت چنین بود:

پروردگارا! بر محمد و خاندانش درود فرست و از دوستت، خلیفه ات، حجتت بر خلقت، و آن زبانی که معرف توست و گویای حکمت تو، و آن چشم بینای تو در میان مخلوقاتت و گواه بر بندگانت... بزرگ مرد مجاهد کوشا، بند? پناهند? به تو، دفاع کن.


خدایا! او را به امان محکمت در امان دار، که هر که در آن قرار گیرد هرگز شکست نخورد و او را در حمایت خودت که هر که در آن باشد ظلم نبیند، قرار ده. و او را به یاری برترت یاری ده و به قدرتت توانایش کن و فرشتگانت را پشت سر او قرار ده.


بارالها! دوست دار هر که او را دوست دارد و دشمن دار هر که با او بستیزد و زره محکمت را بر او بپوشان و فرشتگانت را گرداگرد او قرار ده.


خداوندا! شکافها را با او پر کن. گسستگی ها را به او پیوسته دار. ظلم را به او بمیران. عدالت را نمایان ساز و زمین را به عمر طولانی اش زینت بخش. او را با یاری تأیید کن و با بیم نصرت نما. و برای او گشایشی آسان قرار ده و از جانب خودت برای او برهانی قاطع بر دشمنت و دشمنش مقدر کن.


بارالها! او را قائم منتظر قرار ده و پیشوایی که به او مانع ظلم می شوی و او را با یاری قدرتمند و پیروزی نزدیک توانا کن. و او را وارث شرق و غرب جهان که برکتشان دادی قرار ده؛ سنت پیامبرت را بر او زنده کن تا هیچ حقی را به خاطر ترس از مخلوقی پنهان ندارد. یاورانش را نیرو ده و دشمنانش را خوار. و هر که با او بستیزد و مکر کند نابود کن.


بارالها! سرکشان کافر و سالارانشان و ریش سفیدانشان و یاورانشان را نابود ساز و سرکردگان گمراهی و بدعت گذاران و سنت شکنان و تقویت کنندگان باطل را در هم شکن. سرکشان را به او خوار فرما، و کافران و منافقان و بی دینان را به دست او نابود کن ...هر وقت و هر جا که باشند... در شرق و غرب زمین، در خشکی و دریا، در دشت و کوه، تا هیچ جنبنده ای از آنان را زنده نگذاری و نشانی از ایشان بر جای ننهی.


بارالها! در روز قیامت و روز وقوع آن بلای بزرگ برای او گواهی می دهیم، که گناهی انجام نداده و معصیتت را مرتکب نشده و فرمانبریت را ضایع ننموده و پرده ای را ندریده و بایسته ای را تبدیل ننموده و آیین تو را تغییر نداده است و او امام هدایتگر، هدایت شده، پاکیزه، با تقوا، وفا کننده و پسندید? پاک می باشد.

 

ایام عزا بر همگان تسلیت باد 


نوشته شده در شنبه 86/12/18ساعت 10:29 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |

 

در غروب عطش آلود، وقتى برق شقاوت خنجرى آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست. وقتى صداى شکستن استخوان در گوش سم‏ها پیچید و آنگاه که خیمه‏ها در رقص شعله‏ها گم شدند، جلادان همه چیز را تمام شده انگاشتند. هشتاد و چهار کودک و زن، در ازدحام نیزه و شمشیر، از ساحل گودالى که همه هستى‏شان را در آغوش گرفته بود، گذشتند. تازیانه در پى تازیانه ، تحقیر و توهین و قاه ‏قاهى که با آه آه کودکان گره مى‏خورد ، گستره میدان شعله‏ ور را مى‏پوشاند.
دشمن به جشن و سرور ایستاده است و نوازندگان، دست افشان و پایکوبان، در کوچه‏هاى آراسته،
به انتظار کاروانى هستند که با هفتاد و دو داغ، با هفتاد و دو پرچم، با شکسته‏ترین دل و تاول‏زده‏ترین پا، به ضیافت تمسخر، طعنه، خاکستر و خنده آمده است. زنان با تمامى زیورآلاتشان به تماشا آمده‏اند. همه را اندیشه این است که با فرو نشستن سرها بر نیزه، همه سرها فرو شکسته است.
اما خروش رعدگونه زینب‏علیها السلام، آذرخش خشم سجادعلیه السلام و زمزمه حسین‏علیه السلام برنیزه،
 همه چیز را شکست. شهر یکپارچه ضجه،اشک و ناله شد و باران کلام زینب جان‏ها را شست و آفتاب را از پس غبارها و پرده‏ها به میهمانى چشمهای بسته آورد.

چهل روز گذشت. حقیقت، عریان‏تر و زلال‏تر از همیشه از افق خون سربرآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید، خاشاک ستم را به بازى گرفت. خونى که آن روز در غریبانه‏ترین غروب، در گمنام‏ترین زمین، در عطشناک‏ترین لحظه بر خاک چکه کرد، در آوندهاى زمین جارى شد و رگ‏هاى خاک را به جنبش،جوشش و رویش خواند. چهل روز آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست و هستى، داغدار مظلومیت‏حسین‏علیه السلام شد. چهل روز، ضرورت همیشه بلوغ است و مرز رسیدن به تکامل است ، مگر ما سرما و گرما را به «چله‏» نمى‏شناسیم ومگرمیعادگاه موسى در خلوت طور، با چهل روز به کمال نرسید.

اینک، چهل روز است که هر سبزه مى‏روید، هر گل مى‏شکفد، هر چشمه مى‏جوشد و حتى خورشید در طلوع و غروب،سوگوار مظلوم قربانگاه عشق است. چهل روز است که انقلاب از زیر خاکستر قلب‏ها شراره مى‏زند. آنان که رنج پیمان‏شکنى بر جانشان پنجه مى‏کشید و همه آنان که شاهد مظلومیت کاروان تازیانه، اشک و اندوه بودند و همه آنان وقتى به کربلا رسیدند که تنها غبار صحنه جنگ، بوى خون تازه و دود خیمه‏هاى نیم سوخته را دیدند، اینک برآشفته‏اند، بر خویش شوریده‏اند. شلاق اعتراض بر قلب خویش مى‏کوبند و اسب جهاد زین مى‏کنند. چهل روز است که یزید جز رسوایى ندیده و جز پتک استخوان کوب، فریادى نشنیده، چهل روز است استبداد بر خود مى‏پیچد و حق در سیماى کودکانى داغدار ودیدگانى اشکبار و زنانى سوگوار رخ نموده است. اینک، هنگامه بلوغ ایثار است. هنگامه برداشتن بذرى است که در تفتیده‏ترین روز در صحراى طف در خاک حاصلخیز قتلگاه افشانده شد.

  

اربعین است. کاروان به مقصد رسیده است. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهى چاک خورده است. آفتاب از پس ابر شایعه، دروغ و فریب سر برآورده و پشت پلک‏هاى بسته را مى‏کوبد و دروازه دیدگان را به گشودن مى‏خواند.
اربعین است. هنگامه کمال خون، بارورى عشق و ایثار، فصل درویدن، چیدن و دوباره روییدن. هنگامه میثاق است و دوباره پیمان بستن. و کدامین دست محبت‏آمیز است تا دستى را که چهل روز از گودال، به امید فشردن دستى همراه، برآمده، بفشارد؟ کدامین سر سوداى همراهى این سر بریده را دارد و کدامین همت، ذوالجناح بى‏سوار را زین خواهد کرد؟
اربعین است. عشق با تمام قامت‏بر قله «گودال‏» ایستاده است! دو دستى که در ساحل علقمه کاشته شد، بلند و استوار چونان نخل‏هاى بارور، سربرآورده و حنجره‏اى کوچک که به وسعت تمامى مظلومیت فریاد مى‏کشید، آسمان در آسمان به جست‏وجوى همصدا و همنوا سیر مى‏کند. راستى، کدامین یاورى به «همنوایى‏» و همراهى برمى‏خیزد؟
مگر هر روز عاشورا و هر خاکی، کربلا نیست؟ بیایید همواره همراه کربلاییان گام برداریم تا حسینى بمانیم

 


نوشته شده در سه شنبه 86/12/7ساعت 1:10 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |

مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند . و می دانیم پیراهن یوسف ،

یادگار ابراهیم ، نزد توست .

 و ای کاش نسیمی از کوی تو ، بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .

و ای کاش پیکی ، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد تا نور دیدگانمان گردد .

بقّیةالله ! خسته ایم و افسرده ، نالانیم و پژمرده ، گریه امانمان را بریده است .

 غم دوری ، دیوانه مان کرده است . اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی

در این درد و دوری است که می گوییم : کجاست آن که از غم هجران تو

ناشکیبایی کند .

تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم کجاست آن چشم گریانی که از

دوری ای یوسف گم گشته !

و ای گم گشته ی یعقوب ! یعقوب وار ، چه شبها و روزها که در فراق تو

آرام و قرار نداریم .

 در دوران پر درد هجران ، اشک می ریزیم و می گوییم :تا به کی حیران و

سرگردان تو باشیم . تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم .

با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .

سخت است بر ما ، که از دوری تو ، روز و شب اشک بریزیم .

سخت است بر ما ، که مردم نادان تر واگذارند .

 سخت است بر ما ، که دوستان ، یاد ترا کوچک شمارند .

  یا بن طه!  سالهاست که کاسه‌های صبرمان لبریز شده است و آتشفشان دلمان فعال.

سحاب چشممان جز خون نمیبارد و در دشت دلمان جز خار غم نمیروید.

امواج خون در دریای دیده‌مان میغرد و ساحل پلکمان را میفرساید. لبهایمان

از فرط عطش ترک خورده‌اند و گوش هایمان از کثرت ناله‌ها کر شده‌اند.

زبانهایمان از شدت ترس لکنت گرفته‌اند و صداهایمان در حنجره‌ها خفه شده‌اند.

 اما مولای من! هنوز هم در دل شبهای تاریک یأس، در قعر دریای

هولناک خون، بر فراز آسمان دودآلود زمانه، از درون ظلمتکده دنیا، از

گوشه‌های نمین سیاه چال‌های ظلم، از زیر آوارهای فقر، از کنار

چشمه‌سارهای مادی، از میان انسانهای بی دین...

 عده‌ای تو را می‌طلبند و ذکر نام تو را زمزمه می‌کنند.

 یعنی که ای یوسف اسلام، بیا که چشمان یعقوب جهان کور شده است.

یابن یاسین! در سینای عشق تو سینه‌ها چاک کرده و تنها صف به صف آراسته‌ایم تا

شاهدان نخستین قدوم مبارک تو باشیم. آری! سالهاست که در پی یافتن

وجود نازنینت خانه به دوشیم.

 آوارگی گر چه سنت دیرین عشق است که

عاشق را چاره‌ای جز استمرار و احیاءاش نیست،

 اما ای نازنین معشوق! هیچ شنیده‌ای که معشوقی عاشقش را در دار

هجران رها کند و در آتش خیال وصلش بسوزاند؟ هیچ شنیده‌ای که

عاشقی به جرم عشق، در دادگاه معشوقش محاکمه گردد؟!

 هیچ شنیده‌ای که فرقت عاشق و معشوقی قرنها به طول انجامد؟

 پس ای مولای من! «الی متی احار فیک»؟


نوشته شده در جمعه 86/12/3ساعت 10:50 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |


Design By : Pichak