سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کـیـمـیـای سـعـادت

مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند . و می دانیم پیراهن یوسف ،

یادگار ابراهیم ، نزد توست .

 و ای کاش نسیمی از کوی تو ، بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .

و ای کاش پیکی ، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد تا نور دیدگانمان گردد .

بقّیةالله ! خسته ایم و افسرده ، نالانیم و پژمرده ، گریه امانمان را بریده است .

 غم دوری ، دیوانه مان کرده است . اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی

در این درد و دوری است که می گوییم : کجاست آن که از غم هجران تو

ناشکیبایی کند .

تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم کجاست آن چشم گریانی که از

دوری ای یوسف گم گشته !

و ای گم گشته ی یعقوب ! یعقوب وار ، چه شبها و روزها که در فراق تو

آرام و قرار نداریم .

 در دوران پر درد هجران ، اشک می ریزیم و می گوییم :تا به کی حیران و

سرگردان تو باشیم . تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم .

با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .

سخت است بر ما ، که از دوری تو ، روز و شب اشک بریزیم .

سخت است بر ما ، که مردم نادان تر واگذارند .

 سخت است بر ما ، که دوستان ، یاد ترا کوچک شمارند .

  یا بن طه!  سالهاست که کاسه‌های صبرمان لبریز شده است و آتشفشان دلمان فعال.

سحاب چشممان جز خون نمیبارد و در دشت دلمان جز خار غم نمیروید.

امواج خون در دریای دیده‌مان میغرد و ساحل پلکمان را میفرساید. لبهایمان

از فرط عطش ترک خورده‌اند و گوش هایمان از کثرت ناله‌ها کر شده‌اند.

زبانهایمان از شدت ترس لکنت گرفته‌اند و صداهایمان در حنجره‌ها خفه شده‌اند.

 اما مولای من! هنوز هم در دل شبهای تاریک یأس، در قعر دریای

هولناک خون، بر فراز آسمان دودآلود زمانه، از درون ظلمتکده دنیا، از

گوشه‌های نمین سیاه چال‌های ظلم، از زیر آوارهای فقر، از کنار

چشمه‌سارهای مادی، از میان انسانهای بی دین...

 عده‌ای تو را می‌طلبند و ذکر نام تو را زمزمه می‌کنند.

 یعنی که ای یوسف اسلام، بیا که چشمان یعقوب جهان کور شده است.

یابن یاسین! در سینای عشق تو سینه‌ها چاک کرده و تنها صف به صف آراسته‌ایم تا

شاهدان نخستین قدوم مبارک تو باشیم. آری! سالهاست که در پی یافتن

وجود نازنینت خانه به دوشیم.

 آوارگی گر چه سنت دیرین عشق است که

عاشق را چاره‌ای جز استمرار و احیاءاش نیست،

 اما ای نازنین معشوق! هیچ شنیده‌ای که معشوقی عاشقش را در دار

هجران رها کند و در آتش خیال وصلش بسوزاند؟ هیچ شنیده‌ای که

عاشقی به جرم عشق، در دادگاه معشوقش محاکمه گردد؟!

 هیچ شنیده‌ای که فرقت عاشق و معشوقی قرنها به طول انجامد؟

 پس ای مولای من! «الی متی احار فیک»؟


نوشته شده در جمعه 86/12/3ساعت 10:50 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |


Design By : Pichak