کـیـمـیـای سـعـادت
دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من
به من نگفته بودی چه شد،خودم فهمیدم !
می دانم هراز گاهی دلهاتان تنگ می شود، همان دلهای بزرگی که جای من
در آن است آنقدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگیهایت را از خودت بپرس.
نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم، هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
نگران شکستن دلت نباش!
شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند،
اما جنسش عوض نمی شود ....
چون من شکست ناپذیر هستم ....
چون مرا داری ....
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ....
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافتی ....
چون هر گاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیدم.
درست است مرا فراموش کردی،
اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...تو هم می توانی این را بخواهی.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم )
... و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ....
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد .
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی؟؟؟؟
من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
پروردگارت ....
Design By : Pichak |