کـیـمـیـای سـعـادت
هوالمحبوب
هنوز هم وقتی قلب شیشه ای احسا سم را با سنگ نا مهربانیها می شکنند
شمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم و در اقیانوس ژرف خیال
سوار بر زورق اندیشه تا فراسوی دشت آرزوها سفر می کنم
راستی چه خوب بود اگر من هم بالهائی به سپیدی نور و به لطا فت پر پروانه
داشتم در این صورت تا آبی آسمان عشق تا سرزمین کبو تران عاشق آنجا که کینه و
ریا جواز ورود ندارد پر می زدم آنجا که پلاک خانه دلها عشق است...
نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت
6:10 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |
Design By : Pichak |