سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کـیـمـیـای سـعـادت

هوالمحبوب

 
بی ‏گمان خواهد آمد
در صبح یک آدینه!
سوار بر سمند سپیده با رایت آفتاب بر دوش،
تا به اهتزاز درآورد آن را بر بلنداى گنبد گیتى!
او می ‏آید
تا با آذرخش ذوالفقارش
سینه شب را بشکافد!
و خورشید خدا را نمایان سازد!

او مى‏ آید 
زیباتر از هزار نگار و خوبتر از صد هزار بهار!
او مى‏ آید و از بادهاى خزانى، انتقام همه لاله ‏هاى پرپر را مى ‏گیرد!
همان بهارى که لاله ‏ها به احترام او برخاسته ‏اند
و آن نگارى که، نرگسها نگران مقدم اویند.

 
شاهدى که شقایقها آینه افروز نگاهش هستند و چشمه‏ ها به دنبال او جارى

 مى ‏گردند. و مردى که پیشاپیش مشرق آفتاب بهاریست و بوى خدا از ردایش جارى است.

مردى که بوى سحر، صفاى سپیده ، صداقت آینه، مهربانى مهر، لطافت نسیم،

 نازکى گل، پاکى شبنم، تلاوت رود، غوغاى صبح، ترنم باران، زلالى چشمه‏ ساران،

 روح توفان، شکوه آسمان، صلابت کوهستان، هیبت آتشفشان، آرامش صحرا،

عمق دریا و وسعت هستى با اوست.

 

او خواهد آمدشهرى خواهد ساخت; به زیبایى بهشت، به وسعت تاریخ در گستره هستى.

 
شهرى خرم، شهرى آباد، شهرى خالى از بیداد و بهشتى تهى از جور شداد.

شهرى مملو از گل و گیاه و لبریز از نور و آب، شهرى پر از پرنده و شکوفه و شقایق،

شهرى لبالب از شهد و شور و شیدایى و سرشار از هلهله و شادى.

او خواهد آمد و شهرى خواهد ساخت که در رؤیا نمى ‏آید و در خیال نمى ‏گنجد.

 

همان شهر آرزوها شهر آینه‏ ها، شهر آبیها، شهر همیشه بهار،

شهرى که آفتابش همیشه لبخند مى ‏زند.

 
شهرى که آسمانش سبز است، دریایش سبز است، صحرایش سبز است،

 و دلهاى مردمش نیز سبز است.

شهرى که درختانش سبزند و هیچ گاه رخت عزا نمى ‏پوشند.

شهرى که قناریهایش در قفس نمى ‏خوانند، دل گنجشکانش نمى ‏لرزد،

قوهایش در خلوت نمى ‏میرند،

پرستوهایش مهاجرت نمى ‏کنند

و از سقف ایوانهایش همیشه چلچله مى ‏چکد.

 
شهرى که سنگفرش خیابانهایش، بال فرشتگان است.

از کوچه‏ هایش بوى یاس مى ‏آید.

در تمام خانه‏ هایش عطر گل محمدى مى ‏وزد


و از پارکهایش شمیم بهشت ‏به مشام مى ‏رسد. شهرى که شیطان در آن، پرسه نمى ‏زند،

 نگاهها مسموم نیست گوشها حرف ناحق را نمى‏ شنوند،

 زبانها سخن لغو نمى ‏گویند و دهانها گوشت مرده

مسلمانى را نمى ‏جوند.

 
شهرى که در آن گل را نمى ‏فروشند، مسلمان از مسلمان سود نمى ‏برد

 کسى از کسى ربا نمى ‏گیرد.

لباسها را مد روز نمى ‏دوزند و زیباییهایش تحمیلى نیست!

 و کسى زیبایى ‏اش را به رخ دیگران نمى ‏کشد، بر مالش نمى ‏نازد

و دنیایش را وسیله فخرفروشى قرار نمى‏ دهد،

 مردانش دنیا را سه طلاقه کرده‏ اند و مهریه زنانش مهر کربلا و مهر زهراست!


شهرى که الگوى زنانش، فاطمه و زینب، سلام ‏الله‏ علیهما، است

و اسوه مردانش محمد، صلى ‏الله ‏علیه ‏و آله، و على، علیه‏ السلام، است

 و سوژه جوانانش حسن و حسین دو آقاى جوانان بهشت ‏اند.

شهرى که در آن، گردن گردنکشان شکسته، زنجیر بردگان گسسته،

دست‏ شیاطین بسته و هر کس در جاى خود نشسته! و کسى راه حق را نبسته!


شهرى که ساکنانش شناسنامه ندارند،

هر کس به سیمایش شناخته مى ‏گردد

 و در و دیوارش آینه کاریست.

 
شهرى که در آن همه از حرام متنفرند، چرا که حلاوت حلال را چشیده ‏اند،

معروف مشهور است و منکر منفور.

واژه ظلم و ستم از فرهنگش رفته و قاموس قسط به عدالت ‏بین همه تقسیم شده!

 
شهرى که باران عشق باریده و شبنم شوق بر گلبرگها چکیده و سبزه معرفت روییده،

گل یکرنگى جوشیده و آفتاب حق همه جا دمیده و همه به آرزوهایشان رسیده‏ اند.


شهرى چنان، که در خاطر نگنجد، در خیال نیاید، و به هیچ دلى خطور نکرده

که خدا براى بندگان صالحش در چنین شهرى چه چشم‏ روشنى ‏هایى مهیا کرده.

 

خدایا! ما مشتاق چنین شهرى هستیم، شهرى که در آن دولت ‏با کرامت ‏خلیفه تو برپاست

همان امامى که انبیا به احترام او برخاسته ‏اند. و آن موعود سبزى که وعده ازلى و تخلف ‏ناپذیر

تو در آن حاکمیت دارد، و در دولت دین پناهش اسلام و اهلش را عزت و سربلندى مى ‏بخشى

و نفاق و کفر و اهلش را ذلیل و خوار مى ‏گردانى،

مهربانا از تو مى ‏خواهیم که ما را در آن دولت ‏حقه، اهل دعوت به

طاعتت و از پیشوایان راه هدایتت قرار دهى و به واسطه آن امام بزرگوار

 به ما عزت و کرامت و خیر دنیا

و آخرت را عطا فرمایى.

 
انک سمیع‏ الدعاء یا رب ‏العالمین


نوشته شده در جمعه 85/6/24ساعت 2:34 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |


Design By : Pichak