کـیـمـیـای سـعـادت
صدا می آید
صدای پای بهاراست که از همین نزدیکی بگوش میرسد ولی اینبار بجای چهچه بلبلان ونغمه سرایی مرغان عشق بانگ جرس کاروان میآید کاروانی که از قافله عشق بر جای مانده است ومنتظر رسیدن به خاک پربلا وماتم هستند تا عقده دل را واکنند...
چگونه میتوان شاد بود در حالیکه هنوز شال عزا بر گردن مولایمان اویخته است؟
چگونه میتوان به یکدیگر تبریک گفت زمانیکه جدمان در عزای جد بزرگوارشان بسوگ نشسته است؟
آیا میتوان رخت نو بر تن کرد آنگاه که کودکان این قافله هنوز رخت عزا بر تن دارند وچله نشین عزیزانشان هستند؟
من وتو که در آن سال نبودیم ودر ذخائر تقدیر نهفته بودیم حال که در این دروان جاهلیت ثانی وعصر توبه پا به عرصه وجود نهادیم بدانیم که قافله عشق در سفر تاریخ است باید خود را به قافله سال شصت و یک وهجری رساند وبا آنان همصدا شویم و عرضه بداریم ماهم در عزای شما بسوگ نشستیم باشد که این عزاداریها مرهمی بر قلب دردناک مولا وآقایمان حجت بن الحسن (عج) باشدوامسال سالی حسینی برای تمام شیعیان حضرتش باشد....
زجا برخیز جابر دلبر جانانه می آید
قدم از خانه بیرون نه که صاحبخانه می آید
زجا برخیز وکن خود رامهیا بهر استقبال
که از ره بلبل وشمع وگل وپروانه می آید
کمر بر بند وشو آماده از بهر پذیرایی
که از ره کاروان غم در این غمخانه می آید
بجای اشک خون دل زچشم خویش جاری کن
که نور چشم زهرا عابد فرزانه می آید
به شهر آشنایی ها خدا را خواهری از ره
به دیدار برادر از بر بیگانه می آید
بنای کاخ شادی را به اشک دیده ویران کن
که این عرش آشیان از گوشه ویرانه می آید
Design By : Pichak |