کـیـمـیـای سـعـادت
هو المحبوب
اصل وصال دل است ؛ باقی زحمت آب و گل است . الهی ؛ اگر
از دوستانم حجاب بردار ؛ و اگر مهمانم ؛ مهمان را نکو دار
جوینده گوینده است و یابنده خاموش . فریاد از معرفت رسمی
و از عبادات عادتی . در خانه اگر کس است یک حرف بس
است
اگر در آیی ؛ در باز است و اگر نیایی ؛ خدای بی نیاز است
اگر دوست را از در بیرون کنند ؛ از دل بیرون نکنند
الهی ؛ نه آنچه دارم دانم ؛ و نه آنچه دانم دارم . الهی ؛ مکش
این چراغ افروخته را ؛ و مسوز این دل سوخته را . الهی ؛ گفتی
کریمم ؛ امید بدان تمام است
برگرفته از « رساله دل و جان » و « رساله واردات » از آثار خواجه عبدالله انصاری
دررویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم
خدا پرسید: پس تو میخواهی با من گفتگو کنی ؟
من درپاسخش گفتم : اگر وقت دارید ؟ خدا خندید ،
وقت من بینهایت است ...
در ذهنت چیست که میخواهی از من بپرسی ؟
پرسیدم چه چیز بشر، شما را سخت متعجب می سازد ؟
خدا پاسخ داد : کودکیشان ،
اینکه آنها ازکودکیشان خسته می شوند عجله دارند که بزرگ شوند
و بعد...
دوباره پس از مدتها آرزو میکنند که کودک باشند .
...اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند .
و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند .
اینکه با اضطراب به آینده می نگرند
و حال را فراموش می کنند و بنابراین نه درحال زندگی میکنند و نه درآینده .
اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگزنمیمیرند ،
و به گونه ای میمیرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند .
دستهای خدا دستانم را گرفت . برای مدتی سکوت کردیم
و من دوباره پرسیدم :
به عنوان یک پدر
می خواهی کدام درسهای زندگی را ، از فرزندانت بیاموزند ؟
او گفت :
بیاموزند که آنها نمیتوانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد ،
همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که
اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند .
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند ،
بیاموزند که آدمهایی هستند که آنها را دوست دارند
فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند
بیاموزند که دو نفر می توانند باهم به یک نقطه نگاه می کنند
و آن را متفاوت ببینند
بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند
بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند
من با خضوع گفتم :
از شما به خاطر این گفتگو متشکرم .
آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند ؟
خداوند لبخند زد و گفت :
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم .
باز هم جمعه شد باز هم شمیم خوش یار در کوچه باغهای خشکیده دلمان پیچید و
حال و هوایی دیگری داد . باز هم نگاه های منتظر ، دلهای شکسته و غریب و گذشت
لحظه ها و ثانیه در کشاکش انتظار
چشمهامان خسته است،گویی در غبار اوهام فرو رفته ایم،دستهای لرزان مان در انتظار دامان ترحم است.
واین گونه های خشکیده مان است که در قحطی شبنم میمیرد،کاسه های گدایی احساسمان را بنگر که به خشکسالی معرفت دچار شده اند.
کجاست آن ییلاق سبز نگاهت که سپیده دمانش شبنم افشان است؟
کجاست آن حضور نورانی که لحظه های حیاتش ثانیه های بارانی وزمزمه های نورانی است؟
کجاست آن مشعلدار نیمه شبان تاریک؟
اینک که جهان در تاریکی نیایش است وانسان در بیابان جهل قدم میزند ،اینک که زمین در خشکسالی قنوت آواز مرگ را زمزمه میکند.
ای مهربان!اورا برایمان بنمان که کاسه های گداییمان را به تصدقی پرسازدوگونه های بهت زده مان را دست نوازشی کشدولب های خشکیده معرفتمان را آب ظهور بنوشاند وسینه غربت کشیده مان را به قربت برساند.
ای پروردگارمهربان صلوات وتحیت بر او فرست ،که آرزوی سینه های سوخته ونگاه منتظران است.
بار الها!فرشتگان مقرب را نگاهبان او قرار بده که اینک تنها ترین مرد افلاکی زمین است.
خدایا!آن سلطان هدایت را ملک سلیمانی ده وفراتر از آن مملکت دو جهانی که خوبرویان آینه خوبی اویند.
صوت دلربای حزینش دلرباتر از داوودوزیباییش بیشتر از جمال یوسف وسفره عشقش نمکین تر ازهمه است.او زیباترین استعاره رحمت توست.
الهی !عشق را با دستان او بر قلب ما حاکم گردان وتوحید را با جام او بر جان ما بچشان.
بار الها اورا برای انسانیت نگاهدار...
او خواهد آمد در بهاری سبز و خرم
تن واره اش تن پوشی از شولای شبنم
تفسیری از هُرم عدالت در گلویش
در دست هایش حس آزادی فراهم
او می رسد در یک سحر، در جمعه ای سبز
بر شانه هایش می زند باران دمادم
این جمعه ها را تا کجا باید شمردن
دل تنگم از این جمعه ها و از خودم هم
لبریزم ار فریادهای گُرگرفته
او خواهد آمد در بهاری سبزو خرم
پروردگارا!
Design By : Pichak |