سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کـیـمـیـای سـعـادت

سالهاست از آن دوران جنگ می گذرد و هر روز از شهدا دورتر ودورترمی شویم .

البته گه گاهی چنین یادی می شود واحتمالا قطره ای هم اشک ریخته می شود ،

اما در واقع هنوز نمی دانیم آنها امید به چه کسانی داشتند و

بخاطر کدام اندیشه و هدف رفتند ...

آیا به همین زودی باید پلاکهای غبار گرفته ،

مفقودالجسدهایمان از گردن غیرت فرو افتد ؟؟؟

راه باز است ، معبر ها همه پاک شده اند ،لابلای سیم خاردارها
پلاک ها چشمک می زنند و شهدا هنوز ایستاده اند
و با سر انگشت وفا ، نقطه رهایی را نشان می دهند .
خط هنوز شکسته نشده است ،
کوله پشتی بسیجی ها لب خاکریز نشسته است .
فرمانده فریاد می زند :سنگر بکن ای برادر ، امروز هم جنگ است
امروز اما قلمها ، سرنیزه های تفنگ است
امروز میدان معنا ، خود عرصهء کارزار است
هر وا‍‍‍‍‍‍‍‍‍ژه ای یک گلوله ، هر جمله یک تفنگ است
قلم هایی به عدد اراده ها باید دست به کار شد .

اینجا مجنون است ، جزیره عاشقان .
صدای فرمانده از لابه لای نیزارها تا اعماق تاریخ می رسد :
« اگر ماندید ، بنویسید ، حقانیت و مظلومیت این بچه ها را »

دستی که ورق میزند این خاطره ها را

باید بنویسد غم جان کندن ما را

ماندیم و شما بال گشودید از این شهر   

رفتید به جایی که ببینید خدا را 
رفتید که به سر منزل مقصود رسیدید     

دیگر پس از ان روز ندیدیم شما را
 تقدیر همین بود که بمانیم و بپوسیم  

 آلوده کنیم از نفس خویش هوا را
 انصاف همین نیست که از آن همه خوبی    

بر کوچه بگیریم فقط نام شما را
دیشب کسی از عرش فرود امد و دیدید    

به گردنش اویخت پلاک شهدا را
دستی که ورق می زند این خاطره ها را    

باید بنویسد غم جان کندن مارا

بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم       

باشد که نبا شیم و بدانند که بودیم 
بیادشهید سید رضا مزینانی روحشان شاد... خوشا به حالشان

 


نوشته شده در دوشنبه 87/1/26ساعت 6:26 صبح توسط کیمیا نظرات ( ) |


Design By : Pichak