سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کـیـمـیـای سـعـادت

 

هوالمحبوب

درآرام ترین ساعت شب،هنگامی که درعالم خواب وبیداری بودم،

هفت خویشتن من دور هم نشستند ونجواکنان چنین گفتند:

خویشتن اول:

من درتمام این سالها در تن، این دیوانه بودم،وکاری نداشتم جز

این که روز دردش را تازه کنم وشب واندوهش را برگردانم.من

دیگر تاب تحمل این وضع را ندارم واکنون شورش میکنم.

خویشتن دوم:

برادر، حال تو بهتر از من است، زیرا کار من اینست که خویشتن

شاد این دیوانه باشم.من خنده های اورا میخندم وسرود

ساعتهای خوش او را می سرایم،وبا پاهایی که سه بال دارد

اندیشه های روشن اورا می رقصم.منم که باید بر این زندگی

ملال آور شورش کنم.

خویشتن سوم:

پس تکلیف من،خویشتن عشق، چه میشود، که داغ مشعل

سوزان شهوت وحشی وامیال خیال انگیز هستم؟منم که بیمار

عشقم وباید بر این دیوانه  بشورم.

خویشتن چهارم:

از میان شما، من از همه نگون بخت ترم،چون کاری بجز نفرت

وپلید وانزجار ویرانگر به من نداده اند. منم آن خویشتن طوفانی

که در سیاه ترین در کات دوزخ بدنیا آمده ام وباید سر از خدمت این

دیوانه بپیچم.

خویشتن پنجم:

نه، من آن خویشتن گرسنگی وتشنگی،آن مدام در پی چیزهای

نا شناخته وچیزهای نیافریده میگردد ودمی آسایش ندارد،منم که

باید شورش کنم ،نه شما

خویشتن ششم:

من خویشتن کارگرم،خویشتن زحمت کشی که با دستان شکیبا

وچشمان آرزومند روزها را صورت میبخشم وعناصر بی شکل را به

شکلهای تازه وابدی در می آورم، منم آن تنهایی که باید بر این

دیوانه بی قرار بشورم.

خویشتن هفتم:

شگفتا که همه شما می خواهید در برابر این فرد سر بشورش

بردارید، زیرا یکایک شما وظیفه مقدری بر عهده دارید که باید به

انجام برسانید.آه ! ای کاش من هم مانند شما بودم،خویشتنی با

تکلیف معین! ولی من تکلیفی ندارم، من خویشتن بی کاره ام،آن

دردر لا مکان ولا زمان خال وخاموش نشسته است، هنگامی که

شما سرگرم باز سازی زندگی هستید. ای همسایگان، آیا شما

باید شورش کنید یا من؟

هنگامی که خویشتن هفتم اینگونه سخن گفت،آن شش

خویشتن دیگر با دلسوزی به او نگریستند ولی چیزی نگفتند،وهر

چه از شب بیشتر گذشت یکی پس از دیگری در آغوش تسلیم

ورضای شیرینی بخواب رفتند.

اما خویشتن هفتم همچنان چشم به هیچ دوخته بود،که در پس

همه چیز است.


نوشته شده در یکشنبه 85/8/14ساعت 2:59 عصر توسط کیمیا نظرات ( ) |


Design By : Pichak