• وبلاگ : كـيـمـيـاي سـعـادت
  • يادداشت : شهيد شمع هميشه فروزان تاريخ...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    باسلام

    و آتش چنان سوخت بال و پرت را
    که حتي نديدم خاکسترت را
    به دنبال دفترچه خاطراتت
    دلم گشت هر گوشه سنگرت را
    و پيدا نکردم در آن کنج غربت
    به جز آخرين صفحه دفترت را :
    همان دستمالي که پيچيده بودي
    در آن مهر و تسبيح و انگشترت را
    همان دستمالي که يک روز بستي
    به آن زخم بازوي هم سنگرت را
    همان دستمالي که پولک نشان شد
    و پوشيد اسرار چشمِ ترت را
    سحر، گاهِ رفتن زدي با لطافت
    به پيشاني ام بوسه ي آخرت را
    و با غربتي کهنه تنها نهادي
    مرا، آخرين پاره پيکرت را
    و تا حال ميسوزم از ياد روزي
    که تشييع کردم تن بي سرت را
    کجا ميروي ؟ اي مسافر، درنگي
    ببر با خودت پاره ديگرت را

    التماس دعا

    +

    سلام

    زيبا نوشته اي

    انشالله كه واژه هايت همواره پر معنا تر باد همانطور كه نگاشته اي

    سلام
    ممنونم: هم بابت لينک
    و هم بابت آدرس آهنگ
    لطف کردي.
    خيلي ممنون

    سلام

    من شما رو نميشناسم ولي وبلاگ شما خيلي جالبه

    اميدوارم هميشه موفق باشي

    به يادشان
    صلوات

    اين بيت رو يادمه سال ها پيش وقتي از نمايشگاهي كه در مورد شهادت بود و توو گلزار شهداي امامزاده علي اکبر چيذر برگزار شده بود در دفتر ثبت نظراتشون نوشتم

    تا متنتو خوندم ياد اين بيت افتادم گفتم برات بنويسم

    گفتم بيتي نگار از من رنجيد

    يعني كه به وزن بيت ما را سنجيد

    گفتم كه كدام بيت گويم فرما

    گفتا به كدام بيت خواهم گنجيد؟