ميخواهم بگويم
فقر همه جا سر ميكشد
فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست
فقر ، چيزي را " نداشتن " است ولي، آن چيز پول نيست ، طلا و غذا نيست
فقر ،گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفته يك كتابفروشي مينشيند
فقر ،تيغه هاي ماشين بازيافت است كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند
فقر ، كتيبهء ســــه هــــزار ســــاله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند
فقر ، پوست موزي است كه از پنــجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود
فقر ، شــب را " بي غذا " ســر كردن نيســت
فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است