• وبلاگ : كـيـمـيـاي سـعـادت
  • يادداشت : حکايت درخت و ابليس ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    واي نمي دونم چي بگم چقدر اين حرف آخر درد آور بود دلم گرفت يادم رفت سلام كنم ببخشيد

    با بازي قايم موشك به روزم اگه بازي دوست داري يه سري بزن دوستم

    سلام......

    ببخشيد شما امام محمد غزالي نيستيد؟؟؟؟؟

    شاداب باشي..

    ديگر از خشم روزگار به مادر نمي گريزم و در نامهربانيهاي دوران پدر را فرياد نمي کشم

    ديگر رنج خار مرا به رنگ گل نمي کشاند

    ديگر باغ خيالم آبستن غنچه هاي آرزو نيستند

    ديگر هر کسي را محرم گريستنهاي کودکانه ام نمي کنم

    حوالت ، بس است

    کاشکي کلمات من بي صدا بودند

    کاشکي نوشتن نمي دانستم و فقط با تو حرف مي زدم

    کاشکي تيغ غيرت عروس نام تورا از ميان لشکر نامحرمان الفاظ باز ميگرفت

    و در سراپرده ي دل مي نشاند

    کاشکي دلدادگان تو مرا هم با خود مي بردند

    کاشکي من جز هجر و وصال ، غم و شادي نداشتم !

    مي گويند چشمهايي است که تو را ببينند دلهايي هست که تو را مي پرستند

    پاهايي هست که با ياد تو دست افشانند دستهايي هست که بر مهر تو پاي مي فشارند

    مي گويند تو از همه پدر ها مهربانتري .

    مي گويند هر اشکي که از چشم يتيمي جدا مي شود بر دامان مهر تو مي نشيند

    مي گويند ... مي گويند : تو نيز گرياني !

    اي باغ آرزو هاي من ! مرا ببخش که آداب نجوا نمي دانم

    مرا ببخش که در پرده خيالم رشته ي کلمات سر رشته ي خود را از کف داده اند ،

    و نه از اين رشته سر مي تابند و نه سررشته را مي يابند

    عمري است که اشکهايم را در کوزه ي حسرت ها انباشته ام و انتظار جمعه اي را مي کشم

    که جويبار ظهورت از پشت کوههاي غيبت سرازير شود

    تا آن کوزه و آن حسرتها را به آن دريا بريزم و سبکبار تن خسته ام را در زلال آن بشويم

    اي همه ي آرزوهايم !

    من اگر مشتي گناه و شقاوتم ، دلم را چه مي کني ؟

    با چشمهايم که يک دريا گريسته اند ، چه مي کني ؟

    با سينه ام که شرحه شرحه ي فراق است ، چه خواهي کرد ؟

    به ندبه هاي من که در هر صبح غيبت از آسمان دلتنگيهايم ، فرود مي آيند چگونه خواهي کرد نگاه ؟

    ( بنام تو اي آرام جان )


    خراباتي شدن از خود رهايي است

    خودي كفر است ور خود پارسايي است

    نشاني داده اندت از خرابات

    كه التوحيد اسقاط الاضافات

    خرابات اشيان مرغ جان است

    كه سيمرغ بقا را اشيان است


    سلام و عرض ادب بر يگانه كيمياگر سعادت

    كه حكايت كيمياي سعادت او حكايت قَسَمي است كه شيطان بهنگام رانده شدن در نزد پروردگار به زبان اورده :

    فَبِعِزَتِكَ لَاُغويَنَهُم اَجمَعين

    خدايا : بعزتت قسم كه حتي يك لحظه دست از سر اشرف مخلوقاتت نخواهم كشيد

    حكايت اين است كه حتي براي يك لحظه هم نبايد از مكر شيطان غافل شد

    انجايي كه غرور حاكم شود محل ورود شيطان خواهد بود

    ببخشيد كه سوات موات درست حسابي ندارم تا دو تا كلمه حرف حساب بزنم

    هر كه شد محرم دل ، در حرم يار بماند

    وانكه اين كار ندانست ، در انكار بماند



    عزت زياد ..... يا علي مدد

    سلام

    خدا مار ااز شر دلبستگي به دنيا راحت كند

    كيمياي سعادت از كيه؟